آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

آرمین عشق مامان و بابا

قضیه پستانک خوردن و شیر خشک خوردن آرمین

پسرم شرمنده. من سر کار می رفتم و مرخصی زایمان هم نداشتم. فقط 1 ماه پیشت بودم. برای همین مجبور شدم بهت شیر خشک بدم تا گرسنه نمونی. البته شیر خشک رو 6 ماه بیشتر نخوردی . یه روز توی مطب دندانپزشکی شیشه شیرت رو زدی زمین و شکستی بعد از اون هر شیشه ای که برات می خریدم رو نگرفتی. من هم دیگه غذای کمکی رو شروع کردم و تو دیگه شیر خشک نخوردی. اما پستانک رو تا یک سال و نه ماه خوردی اما اون رو هم شکر خدا به راحتی کنار گذاشتی .تو خیلی پسر گلی هستی. ...
31 مرداد 1390

سرما خوردگیت توی چهل روزگی

توی چهل روز اول تولدت سرما خوردی .  وای که من و بابایی داشتیم دیوونه می شدیم. شبها بالای سرت می نشستیم و مراقب بودیم که تبت بالا نره . خیلی دلم می سوخت که داشتی  عذاب می کشیدی.مامان بزرگ مامانی می گفت پنبه رو گرم بکنیم و بذاریم روی سرت ما هم این کار رو کردیم عکس هم ازت گرفتیم خیلی با مزه شده بودی. اما نمی دونم سی دی عکسها رو کجا گذاشتم هر وقت پیداش کردم عکسشو برات می ذارم تا ببینی چه با مزه شده بودی.عزیزم انشاءاله هیچوقت مریض نشی و همیشه سلامت باشی. ...
31 مرداد 1390

نحوه خوابیدنت بعد از به دنیا اومدن

پسر دلبندم بعد از به دنیا اومدنت ما ماجراها داشتیم تا فهمیدیم که تو رو باید چطوری بخوابونیم. موقع خواب که می شد شروع می کردی به گریه کردن اینقدر گریه می کردی که ما فکر می کردیم جاییت درد می کنه خلاصه تجویزهای گیاهی و غیر گیاهی شروع می شد. حتی دکتر هم بردیمت. بعد از چند وقت بالاخره فهمیدیم که ای بابا تو مدل خوابیدنت با بقیه فرق می کنه و علت گریه هات هم همینه. باید می گرفتیمت توی بغل  و باهات راه می رفتیم و م ی تابوندیمت تا بخوابی. البته ناگفته نمونه تا این لحظه که 2 سال و 9 ماه داری بیشتر موقع  ها همین طوری می خوابی فقط شانسی که من آوردم اینه که بیشتر موقع ها می خوای توی بغل بابات بخوابی وگرنه من نمی دونم چطوری می تونس...
31 مرداد 1390

ماجرای ختنه کردن آرمین

روزی که رفتیم برای ختنه کردنت چه روزی بود. من و بابایی و بابا علی و مامان فریبا بودیم. عمه فریده هم بود. (عمه فریده عمه من و باباییه ).دکتر وقتی دید ما خیلی استرس داریم ما رو از اتاق بیرون کرد و در اتاق رو هم قفل کرد و ما رو توی اتاق راه نداد. فقط عمه فریده که توی اتاق بود می گفت روی تخت خوابیده بودی و داشتی بازی می کردی تا وقتی که دکتر آمپول بی حسی رو زد شروع کردی به جیغ زدن. عمه هم پاهاتو گرفته بود. تو توی اتاق گریه می کردی و من و مامان فریبا هم بیرون اتاق. بابایی هم فقط راه می رفت. بابا علی هم که از مطب رفت بیرون تا صدای گریه هاتو نشنوه. وقتی کار دکتر تمام شد گریه تو هم بند اومد انگار گریه هات فقط برای این بود که پاهاتو گرفته بودند. بعدش...
31 مرداد 1390

تاریخ تزریق واکسن

از اونجایی که ما دیر با سایت نی نی وبلاگ آشنا شدیم و ثبت خاطراتت با تاخیر شروع شده فقط تاریخ واکسن هاتو برات ثبت می کنم تا بدونی واکسن هاتو کی زدی . بعد از واکسنی که بدو تولد توی بیمارستان بهت تزریق شد واکسن بعدیت رو 87/10/16 یعنی 2 ماهگی زدی. تاریخ بعدی واکسنت 87/12/19 یعنی وقتی 4 ماهه بودی زدی. تاریخ بعدی 88/2/16 بود که 6ماهه بودی و بعدی 88/8/19 بود که یک ساله بودی این واکسن رو گذاشتیم 3 روز بعد از تولدت زدیم که توی جشن تولد یک سالگیت کسل نباشی و آخریش هم 88/8/19 بود که یک سال و نیمه بودی.برای واکسن بعدی انشاءاله مرد شدی و دیگه گریه نمی کنی. ...
31 مرداد 1390

انتخاب اسم آرمین گلی

پسرم برای انتخاب اسمت بابایی کلی وسواس به خرج داد. خودش اسمش اشکانه یه اسم ایرانی. می گفت دو ست دارم اسم بچه ام هم ایرانی باشه. خیلی توی اینترنت و کتاب اسمهای ایرانی گشتیم و بالاخره بعد از فکر کردن و مشورت با خاله ها و بابا علی و مامان فریبا قرار شد اسمت رو آرمین بذاریم. قربون اسم قشنگت برم .   ...
31 مرداد 1390

آزمایش تیروئید در 5 روزگی

5 روزه بودی که رفتیم بهداشت برای آزمایش تیروئیدت. مسئول واکسن گفت پاتو به سمت پایین بگیریم و مالش بدیم تا خون توش جریان پیدا کنه زمانی که سوزن رو  پاشنه پات زد انگار که یکی سوزن رو توی قلب من و بابایی فرو کرد . مامان قربونت بره که چقدر گریه کردی عزیزم. ولی اشکال نداره برای اطمینان ازسلامتی خودت بود .انشاءاله که همیشه صحیح و سلامت باشی. ...
31 مرداد 1390
1